بسمه تعالی

...هیچ سالی به اندازه امسال برای فرارسیدن محرم روزشماری نمی کردم. امسال -نمی دانم چرا- حال دیگری دارم... احساس میکنم همه وجودم وابسته به این روزها است...

روزی که تصمیم گرفتم برای دوره کارشناسی ارشد، حقوق جزا را ادامه دهم را هیچگاه فراموش نمی کنم. نمی دانم چه سالی بود. آن روز در دانشگاه شهید بهشتی همایشی ۲-۳ روزه برگزار شده بود با عنوان "زن و حقوق کیفری". من توانستم روز آخر همایش را درک کردم. در آن همایش -که با استقبال گسترده دانشجویان خصوصا خانمها روبرو شده بود- یکی از اساتید حقوق کیفری ایران به پشت تریبون رفته بود و سخنانی بر زبان می‌راند که هنوز کامل به خاطر دارم. «او» پس از یکسری مقدمات، تعارفات را کنار گذاشت و به صراحت گفت که «این همایش ها در این کشور راه به جایی نمی برد! خودتان را معطل نکنید! تا وقتی دینی که خدایش "مرد" است معیار حقوق است، وضع زنان همین است که هست!! دین اسلام دین مردان است. چون خدای این دین مرد است!» این استاد -که الان بازنشسته شده- ادعایش را مستند به آیات قران کرد و مدعی شد «در اسلام زن برای آرامش مرد خلق شده است و جایگاه دیگری ندارد»(!) و سپس آیه ۱۸۹ سوره اعراف را خواند که {هوالذي خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها} و از قرآن برای رد اسلام بهره برد!!

و هیچکس -از جمله من- آنجا از جا برنخاست و به او نگفت که: ای نادانِ دانانما! ضمیر مونث در این آیه به «نفس» باز میگردد و کلمه «نفس» مونث است و ربطی به زن ندارد و هم زن و هم مرد برای همسر خود، مایه آرامش تلقی شده اند... و هیچکس -از جمله من- بانگ برنیاورد که ای استاد(!) خدای اسلام جنسیت ندارد و ضمیر مذکر برای لغت الله است و خداوند جنس بردار نیست... بگذریم که اگر صدایی هم بر می آوردم و اینها را فریاد می زدم، بر قلب سنگی و فکر جامدش، اثری نداشت...

آن روز دیدم که اسلام در کشور اسلام چه غریب است... آن ساعت حس کردم که مظلومیت واقعی یعنی چه... آن لحظه فهمیدم که هیچ یاوری -در بلاد اسلام- برای اسلام نیست و در پشت تریبون دانشگاه ام القرای اسلام، خدای اسلام به سخره گرفته می شود...

این را که می گویم، عین واقعیت است. برای این روزها داستان سرایی نمی کنم. فقط نقل تاریخ است. آن روزها، احساس کردم صدای حسین علیه السلام را در کارزار کربلا می شنوم؛ چون مظلومیت واقعی دین خدا را با تمام وجودم حس کردم. بانگ حسین(ع) را می شنیدم آنگاه که آرمان و دینش در زیر سم اسبان اشقیاء لگدکوب می شد و هیچ فریادرسی به فریادش نمی رسید. می شنیدم که با دیدن بدعت ها و انحرافها و تزویرها، فریاد می زند...
هل من ناصر ینصرنی!؟
هل من ذابّ يذبّ عن حرم رسول الله!؟
هل من موحد يخاف الله فينا؟
هل من مغيث يرجو الله اغاثتنا؟
هل من معين يرجو عند الله فى اعانتنا؟

در دلم می شنیدم که گویا حسین(ع) هنوز تا یومنا هذا فریاد میزند و برای حمایت از دین جدش رسول الله -روحی له الفداء- یاور می طلبد...

و من آن روز جزایی شدم...
جزایی شدم تا حتی اگر شده یک سنگ رها شده به سوی آرمان حسین(ع) را دفع کنم...
حتی اگر بتوانم یک سنگ رها شده را از حریمش دور کنم، به آرزویم رسیده ام...
چنین باد!